سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

بگذار گریه کنم

    نظر

چه کنم با این پلک های سنگین ؟ با این نفس های سخت و این احوال خسته و غمگین؟
بگذار گریه کنم به حال و روز منحنی احساس جوانم ، و به سپیدی گیسوان خشک شده ی روحم.
دست دراز کردم که کوزه ی خاطرات شیرینم را از رو طاقچه ی غبار گرفته بردارم ، یک دفعه ، افتاد . شکست. خرد شد و مثل آیینه منعکس شد تو همه ی همه ی اتاق . چه افتضاحی بود ، من همان جا نشستم و زدم زیر گریه ... بگذار گریه کنم . 

به ساقه می مانم ، ساقه را با تبر چه کار؟
ساقه را می شود ، با دست ، آهسته ، از خاک خوب دوست داشتنی اش جدا کرد . بعد با انگشت کمر نرمش را تا کرد.
ساقه را با تبر چه کار؟ یک ضربه ی تبر کافیست که لطافت ساقه را برای همیشه از نفس بیندازد . تمام .
آن وقت ساقه ی کوچک ، تا آخر آخر عمرش یک گوشه می افتد و صدای ناله های ضعیفش به گوش هیچ باغبانی نمی رسد .
بگذار گریه کنم .
کمر ساقه شکسته است ، چشم های ریشه خسته است ، و شیرازه ی گلبرگ ها گسسته است .
شعر مرده است ، دل افسرده است . دزد به لب هایم زده ، خنده هایم را برده است ... بگذار گریه کنم .