سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

شعر میخوانم

    نظر

در نظربازی ما بی خبران حیرانند
من چنین ام که نمودم، دگر ایشان دانند
زیر لب دارم آواز می خوانم . هوا خوب و خنک است . من پر از هوای پروازم . با انگشت نبض نازک گردنم را لمس می کنم . می خندم . فکر می کنم .
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند، ولی
عشق داند که در دایره سرگردانند
یک دستم روی میز دارد سیاه مشق می کند اسم تو را . خیالم دارد به بزرگ شدن می اندیشد . به شکستن همه ی جام های لبالب و سر سپردن پیش دامان خود خود ساقی ات!
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
من کوچکم ، در مقابل بزرگی حضور تو . و سنگم ، پیش محبت دلسوزانه ی تو . سرافکنده و شرمسارم ، در برابر مهربانی شکوهمند تو .
آه آری ! این منم . تشنه ، خسته ، نگران و ... بد .

دست های پر از خالی مرا ، تو اگر محکم نفشاری
و انگشت های پژمرده ی مرا ، تو اگر لا به لای انگشت های خودت فرو نبری
من این همه حیرت و تنهایی و بی طاقتی را توی بغل کی بریزم ؟

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه ی پشمین به گرو نستانند

دارم آواز می خوانم .