سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

من خسته ترین بانوی عشق وبهانه ام ! تو خنک ترین معشوق تب و ترانه

    نظر


نشسته ام و چشم به چشم های سرد مانیتور دوخته ام و داغ نوشته تایپ می کنم ، انگشتام خوابشان می آید و واژه واژه ی مرا ، خسته خسته روی کیبرد می فشارند .
هدفون را روی سرم جابه جا می کنم ، بی واژه گوش می کنم و آه عمیق می کشم . دلم می خواست نوشته هام هم آهنگ داشتند. آن وقت چقدر بیشتر احساس من را تو قلب خواننده تزریق می کردند . همین طور که گوش می دهم ، می نویسم . می نویسم :
باد ، خودش را پرت می کند توی صورت من . چشم هایم می سوزد . موهایم آشفته می شود . پاهای خسته ام را روی زمین می کشم .
تو ، کاشکی که بودی . زیر دست هایم را می گرفتی. بدون تو ، ببین! من هی زمین می خورم . هی خسته تر می شوم .
نگاه کن من را ؛ انگار یک کوله بار سنگـــــــــــین غم پشتم است . رمق راه رفتن ندارم . این طور کشان کشان اگر بخواهم این جاده را عبور کنم ، تا آخر عمر هم به آخرش نمیرسم.
تو بیا ، تو بیا کمک کن ! تو بیا مدد بده ! تو خنک ترین معشوق تب و ترانه ای ! من خسته ترین بانوی عشق و بهانه ام !
ببین ! ببین چه به هم می آید اسم های مان .
دلت به حال اشک هایم نمی سوزد؟ تو که نامهربان نبودی،زودتر بیا دیگر . من حوصله ی تحمل این تیر های تیز را به روح زخمی ام ندارم . من خیلی نرم و سستم . رگبرگ های قلبم کبود شده . اینجا به درد دل من نمی خورد. دل من اگر اینجا بماند می میرد . از بس که هی تنگ می شود و می گیرد.
بیا ، بیا زیر دست های من را بگیر ، که بی تو ، پیمودن این راه ، ممکن نمی شود .

نوشته ی من هم تمام شد . خبری از تو ، پس چرا نمی شود ؟ 
 

 

 

...