سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

چهلم

    نظر


رفتی برادر؟! پس دل بی قرار زینب چی؟
لحظه ی آخرین بوسه ای که از گلوی نازنین تو ستاندم ، بار ها و بارها تو ذهن غمگینم تکرار می شود .
سودای سر تو از سرم بیرون نمی رود برادر .
کاش زینب کربلا نبود ؛ کاش از بالای تل شاهد بریده شدن رگهای تو نبود ، کاش زینب اصلا نبود .
تمام امید من ! تو که محاسنت را به خون خضاب می کردی ، موهای من سپید و سپید تر می شد.
سنگ که به پیشانی تو می خورد ، پیشانی من تیر می کشید . تیر که در سینه ی تو فرو می رفت ؛ سینه ی من آتش می گرفت . نیزه ها که بر تن تو فرود می آمدند ، نفس من بند می آمد. چوب خیزران که بر لب تو کوبیده می شد لب های من می سوخت ...
رفتی حسین من ؟ پس زینب چی ؟ ...
دوباره چشم هام از خستگی گریه ، خسته و بی حال می شوند .بوی سیب گیسوی تو می پیچد در مشام من . عطرت آنقدر خنک است که دل سوخته و داغ من را تازه می کند .
و صدای نازنین تو توی گوشم طنین می افکند،
 اُخَیَّ اِلَیَّ . . .
جانم فدای تو ! یک بار دیگر صدایم کن ، برادر!  . . .