آرزو
آرزو کردم ، یکی بیاید حلقه ی دلم را ببندد به پنجره فولاد تو .
دلم خواست دلم را شفا بدهید آقا !
هنوز از حسرت آرزوی بر آورده نشده ام ، آه نکشیده بودم ،
که صدای نقاره از تو قلبم بلند شد ...
چه مهربانید شما ؛
همین است که رئوف صدای تان می زنند ...