عینک
من حتی گلدانهای روی پله های خانه ات را هم یادم نرفته است . و آن بالش های گرد نرم را ، و تلفن قدیمی ات را .
من حتی ،بوی گرم آن خانه ی عزیز را به یاد دارم ...
و عینکت را هم .
راستی ، هنوز هم گاهی ، عینکت را با ظرافت و وسواسی بی نظیر از لای آن پارچه سفید در می آورم و به چشمم می زنم ...
هنوز هم ، عینکت خیلی برای من بزرگ است ...
گمانم خیلی طول بکشد که من اندازه ی تو بزرگ شوم ...