بهر عزیز دل خود می گوید
مادری دل خسته
زیر لب بهر عزیز دل خود می گوید :
یا علی ، گریه چرا؟
سر خود بالا گیر
غصه هایت کرده ، قلب زهرا را پیر
خاک عالم به سرم!
دست های تو و بند و زنجیر؟
فاتح بدر و حنین !
پدر شیرْ دل ناز حسین! اشک چرا؟
همه ی هستی من
به فدای گل لبخند شما
سر خود را مگذار
این چنین بر دیوار
در ره عشق چه قابل دارد ، درد میخ و مسمار؟
روی اگر از تو گرفتم آقا
بهر آرام دل و جان شماست
ورنه جز چشم جهان بین شما
محرمی نیست به رخسار کبود زهرا
محرمی نیست بر این فاطمه ی خسته ی مست تنها ...