سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

نگاهم را فرستادم به دنبالت عزیزم...

    نظر

صدایت که خیلی خوب است
دست هایت هم به نظر گرم می آیند،
چشم هایت هم لابد سیاهند،
خنده هایت هم از آن خنده هاست که دل می برد،
رایحه ی دل نشینت هم که گه گاه شامه ی جانم را نوازش می دهند ،‌
به گمانم شعر هم می گویی ، باید خیلی قشنگ باشند ...
اشک هم خوب می ریزی عزیز دلم ...هر بار که گریه می کنی بوی باران می پیچد توی فصا...
...
امروز به نگاهم دستور دادم کوچه پس کوچه های دل را جست و جو کند ، خبری از تو برایم بیاورد.
وقتی برگشت گفت تو را دیده است ،‌ گفت تنها نشسته بودی ، گفت دیدگان محزونت را دوخته بودی به یک نقطه ی دور ، زانوهایت را هم در بغل گرفته بودی ، ساکت ساکت . خیلی ناراحتی نازنینم ، می دانم ...
گفت در میان گیسوان مشکی ات چند تا تار سفید دیده است ... دلم خیلی تنگ شده است...دلم خیلی بهانه می گیرد...