سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

شاعری بار دگر عاشق شد ...

    نظر

من از این بی قراری مبهم

بر در میکده ی عشق شکایت بردم

گفتم این دل دیروز

عاشق و خسته و دربند دلی دیگر بود

بهر چشمان کسی پر پر بود

گفتم این دل دیروز

مست و آشفته و سرگردان بود

دست کم خندان بود 

چه بلایی سر عشقم آمد ؟

چه کسی عاشقی ام را دزدید؟

من دلم از بر دیوانه شدن تنگ شده ،

قلبم از سنگ شده

حاضرم درد فراق و غم هجر رخ یارم متحمل بشوم

لیک این خستگی و بی هدفی از دل زارم برود

***

من که طعم عشق را چشیده ام ،

خمره های مهر سر کشیده ام

تاب این حیات خشک و خالی بدون اشتیاق وصل را ندارم و

خسته و خراب و بی قرارم و ...

***

مدتی گشته که مانند قدیم

هیچ دیده ای برای زخمهای سینه ام

مرهم نمی شود

گو مرا که بعد از این چه می شود؟

گو شکنج زلف لیلی ام چرا

دیگرم شکنجه ای نمی دهد

گو چرا تبسم مراد قبلی ام دگر

بر دلم شرار بی قراری و تهیج قدیم را نمی نهد

گو مرا که بعد از این چه می شود؟

***

حرفهایم که به اینجا برسید

هق هق گریه امانم ببرید

صاحب میکده ، اما خندید ...

و مرا گرم در آغوش فشرد

***

به ، چه احساسی بود ...

آن زمانی که دو چشم مهربان و سیهش

آتشی تازه بر این قلب فکند

و شنیدم که کسی توی دلم زمزمه کرد:

شاعری بار دگر عاشق شد...