سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

نخوانید اگر در فهمیدن حرف دل مشکل دارید...

    نظر

 

نفس اگر می کشم ،‌نه بدان معناست که به زیستن شائقم...

خنده اگر می کنم ،‌ نه بدان معناست که خوش حالم و سرور را دوست می دارم....کاش خبر داشتید چه نفرت بی نظیری از این شادی کاذب در وجودم شعله می کشد.

حرف اگر می زنم نه بدان معناست که به سخن گفتن علاقه دارم ...باور کنید گاهی احساس می کنم این زبان توانایی بیان واژه هایی که از اعماق دل سوخته بر می خیزند را ندارد ، ترجیح می دهم با لهجه ی نگاه سخن بگویم ، ولی هزار حیف که کسی معنای نگاه را نمی فهمد...

راه می روم ، سعی می کنم ، دیوانه وار هم تلاش می کنم ... اما انگیزه ای ندارم ، یا شاید بهتر است بگویم انگیزه هایم اقناعم نمی کند . هدفم با کارهای پیش پا افتاده ی همیشگی به دست نمی آید ...از آنچه دیگران به خاطرش می دوند و جان می کنند متنفرم ، آنچه دیگران را می خنداند اشک مرا در می آورد ،‌آنچه دیگران را دلشاد می کند مرا دلگیر می کند ،‌ محبوبهای دیگران پیش من منفورند...

تشنه ام و با آب سیراب نمی شوم ،‌

گرسنه ام و هیچ طعامی سیرم نمی کند ،

سردم است و با آتش هایی که دیگران را گرم می کند گرم نمی شوم،

گرمم است و با خنکای آنچه دیگران را خنک می کند ،‌ سرد نمی شوم....

نگاه که به دور و برم می کنم شراشر وجودم از یاس اشباع می شود ،

وقتی که امتداد هیچ نگاهی به بی کران عشق منتهی نمی شود ،

وقتی که جویبار کوچک هیچ دلی به آرامش محض نمی ریزد ،

وقتی که همه ی سرها درد می کنند ، ولی هیچ قلبی درد نمی کند،

وقتی که ...

وقتی که مست شدن گناه دارد ، و وقتی که هیچ کس نمی فهمد جام اگر شمیم سبز یار باشد می زدن حلال است...

وقتی که در همه ی میخانه ها را بسته اند ،‌

وقتی که شوریدگان شیدا ، شهره به بی شعوری می شوند،

وقتی که معشوقها و محبوبها و مرادها و شیرین ها لیاقت هیچ عاشق و محب و مرید و فرهادی را ندارند ...

وقتی که انسانها در مسیر یافتن لیلی بیراهه می روند و جانشان را بر سر این اشتباه می دهند...

وقتی که ....

این است که می گویم با دیدن دور و برم مایوس و خسته و دلشکسته می شوم....

 ...

دلم یک خلا سکوت می خواهد که این مصائب دور و برم را سامان دهم و افکار پریشانم را جمع و جور کنم...