سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

هدی از دست رفت!

    نظر

واااای چه قدر خوبه که مدرسه ها به سلامتی داره باز میشه و ما بدبخت بیچاره ها از بلاتکلیفی در میایم و به جای تایپ کردن اراجیف ، می شینیم با خودکار در دفتر نازنین یاوه ... نه ببخشین...درس می نویسیم .

من خودم به شخصه حاضرم مصیبت تلنبار شدن درسا و امتحانای کیلویی و وحشتناک مدرسه رو متحمل شم ولی دیگه هیچ وقت مبتلا به سررفتگی مزمن حوصله نگردم ( خداجون قربونت ببخشید که همچین چاخان عظیمی کردم تو عمرم دروغ به این وحشتناکی نگفته بودما!)

خب حالا بگذریم قراره دیگه خالی نبندم وگرنه بهتون می گفتم که دلم چقد له له مدرسه رو می زنه و شائقه به امتحانای پشت سر هم و بی وقفه و چند تا چند تا ! (از عوامل عزیز اغتشاش گر خواهشمندیم خود را مهیای آشوب های خیابانی نموده و اگه دیدین یه وقتی تعداد امتحانا تو یه روز از سی چهل تا تجاوز کرد همه می ریزین تو خیابونا شروع می کنید داد و بیداد و از این حرفا که تو انتخابات تقلب شده، قبول نیست !استدلالتونم این که : جناب آقای موسوی لر تشریف دارن پس عزیزان لر همه از دم به ایشون رای دادن بعد هم، چون همسر محترم ایشون با اجازه بزرگترا ترک هستن پس ترکا هم به دامادشون رای می دن پس تو انتخابات تقلب شده !...( الآن گرفتید که من کلا از دست رفتم دیگه؟ خب... بمیرم براتون که همچین هدی خل و چلی دارید که تو پرانتزش یه پرانتز دیگه باز می کنه و از فشار دلتنگی و فراق و هجرانِ مدرسه ، مسائل سیاسی رو با گلایه های امتحانی مخلوط می کنه و یه قاشق چای خوری هذیون هم چاشنیش می کنه و بعد هم میده امپراطور گوموآ بخوره که کم کم فلج شه و بیفته بمیره که تسو زودی بشینه رو تخت امپراطوری و یانگ سولان حالشو ببره و بره انتقام بابا جونشو از جومونگ بگیره ولی تسو بره با گوگوریو متحد شه ولی آخرش دوباره بزنه کانال سه بگه من با جومونگ قهرم ، حالا ماجرای منت کشی بادوکبال بماند ، مهم سویای بیچاره است که طفلکی مظلومیت و آوارگی تو وجودش رخنه کرده ، بعدِ چارصد سال که جومونگو پیدا می کنه جومونگ بیچاره خودشو فدای هدف والاش کنه و تو چهل سالگی بیفته بمیره .حالا خدا می دونه این وسط موپالمو چقد ضجه می زنه و سرورم سرورم می کنه مویه و تعزیت  می کنه برا جومونگ خدا بیامرزکه خدا خودش به خیر کنه.))آخ این جا یه اشتباهی کردما! نمی دونم ، من الآن حضور ذهن ندارم ، ولی تا اون جایی که یادم میاد معلم نازنین ریاضی می فرمودن که در یه همچین مواقعی که تعداد پرانتزا زیاد میشه باید آکولاد باز کنیم ،درسته؟ بعدشم که معلومه دیگه پرانتز مقدم است بر ضرب و تقسیم ، ضرب و تقسیم مقدم است بر جمع و تفریق ، توان مقدم است بر ضرب و از این قبیل صحبتا که الآن جای گفتنش نیست . آخی نازی! یه لحظه صدای خانوم خمسه پیچید تو مغزم و دل تنگمو کباب کرد.... الآن که دارم فکر می کنم می بینم من که علاقه ای به ریاضی نداشتم چقدر دارم خودمو براش لوس می کنم، خب مسلمه این وسط ادبیات – که عاشقشم_از غصه دق کنه ،بره تو کما بعد هم خجسته چند ماه بیاد بالا سرش وایسته به امید این که احمد رضا زنده شه و بره سر خونه زندگیش ، خب من یکی که جومونگو ترجیح میدم به رستگاران و اصلا حوصله ی آب خوردنای اون سرگرد صادقی رو ندارم (!) کلا از ریاضی تعریف نمی کنم که ادبیات دلخور نشه و دردسر برا ما درست نکنه. خب حالا برا این که سریالی رو از قلم ننداخته باشیم ، همگی با هم پا میشیم میریم سال 1399 ، هما رو ور میداریم میاریم این جا که با محسن ازدواج کنه ...ولی محسن با هما ازدواج... نمی کنه ! چون همون موقعی که میره در خونه ی هما اینا  می بینه غیاث الدین داره با هما یا همون ویث ازدواج می کنه! بعدشم یوری رو ور میداره تو یکی از شهرای مرزی تک و تنها زندگی می کنه و مریض میشه و زندگی بهش فشار میاره و تصمیم می گیره بره بویو! بعد تو بویو خبر دار میشه سونگ ایل گوک وروجک تخت امپراطوریو ول کرده به دعوت سامسونگ پا شده اومده ایران! ...

...

همگی دستهایمان را به سوی آسمان دراز کرده و از اعماق وجود طلب بهبود حال هدی دندون سیمی را می نماییم!خب؟