سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

کجایی ای سوره ی کوثر...

    نظر

کجایی ای یار تنهایم تا ز کار علی عقده بگشایی

کجایی ای سوره ی کوثر ساقی کوثر شد تماشایی ...

همین یک بیت کافی است تا زانوهایمان را سست کند ، اشک را از ناوردان چشمان سرخمان سرازیر و غصه های مامضی را تازه کند...

لازم نیست بی تابی چاه کوفه را برای شنیدن درددل هایت ببینیم و آتش بگیریم ،

لازم نیست زمزمه ی سوزناک یا فاطمه ات را بشنویم و بسوزیم ،

لازم نیست شاهد اشک شوق وصال مجبوبت باشیم و از بی وفایی این زمانه ی نامرد آب شویم،

لازم نیست زخم شانه ات، یا کاسه های شیر دستان منتظر یتیمان را ببینیم و خاکستر شویم،

لازم نیست جای طناب روی دست هایت بکشاندمان کنار در و دیوار ، توی کوچه های مدینه ، ...

لازم نیست قامت کمانت تداعی قامت خمیده ی فاطمه ، یا خون فرق شکافته ات یادآور پهلو و دست و بازو و زخم بستر را کنند عزیزدلم ...

لازم نیست زانو در بغل بگیری و چشم ترت را به ابدیت بدوزی که ما از نگاهت غربت ِبیست و پنج سال سکوت خار در چشم و استخوان گلو را بخوانیم...

لازم نیست... ما از مظلومیت غمناک تو آن چنان خراب شده ایم که نیازی به این همه نداریم ... در کدام باوری می گنجید که فاتح نازنین خیبر بشود ابوتراب خسته ی شکسته ی به خون نشسته ... ؟

ما از این یک بیت شعر آن چنان سوخته ایم که هیچ عاشورایی این چنین نمی سوزاندمان ...اصلا...اصلا مگر نه امروز عاشوراست علی جان...؟...