• وبلاگ : شميم سبز
  • يادداشت : تو را زين خيل بي دردان کسي نشناخت.
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی
     
    + معلم قديمي 

    سلام زهرا جونم

    نمي دونم اول ذوق کنم

    تبريک بگم؟

    اجوال بپرسم ؟

    خيييييييييييييييييييييييييييييييييلي خوشحال شدم از خبري که دادي خيييييييلي! انشاله روزبه روز موفقيت هاي بيشترت را ببينيم عزيزم

    کلييييييييييييي ذوق و تبريک و .... نثار روي ماهت

    من مدت زياديه که کم پيدا شدم حتا تو وبلاگ خودم

    در عوض آرزومند دعاتونم

    باز هم هزار بغل تبريک منو بپذير عزيزدلم

    من مي خواستم زودتر بيام يه تبريک جانانه بگم ولي نشد.
    هيچي بهتر از اين نيست که آدم ببينه بعد از يه دوره تلاش و گرفتن يه تصميم و اراده،يه قسمتي از علاقه و زحمتش به ثمر رسيده.
    البته الان پُزِ طلا گرفتنت مال ماست که مي شناسيمت:دي
    ولي واقعا خيلي خيلي خوش به حالت و مبارکت باشه که از رشته ي مورد علاقه ات جايزه گرفتي تا بعد انشاءالله يه روزي برسه که تو به رشته ي مورد علاقه ات جايزه بدي و خدمت بکني و يه چيز خوب ازخودت ماندگار بذاري.....:)
    فقط ما يه عادتي داريم که بابت هر تبريک،شيريني هم مي خوايم.الان چون تبريکش خيلي بزرگ بود،شما لطف کن يه جوري شيريني خامه اي رو به دست ما برسون:دي
    پاسخ

    هوم... تبريک مجازي، شيريني شم مجازيه :) ... خيلي ممنونم ... يکي از طلاهاي قديم مي گفت:" طلاهاي عزيز! طلاهاي مقوايي عزيز! ما خون دل خورديم و منت سر ادبيات نگذاشتيم ! ... " خدا کنه طلاهامون مقوايي نباشه ...خدا کنه منت سر ادبيات نذاريم ... و دست کم يه دريچه باشيم براي بهتر شدن هواي مسموم دانشکده ي ادبيات ...
    راضي ام ازت....
    پاسخ

    بزن قدش ؛)
    هدي تو از ناصرخسرو بدت نمياد؟
    راستشو بخواي اولين آشنايي آگاهانه من با ناصرخسرو صبح روزي بود که ظهرش مي خواستيم بريم مشهد و زنگ بعدش هم برنامه ي عاشوراي مدرسه بود. منم شبش درست نخوابيده بودم و عصبي بودم و اين ناصر خسرو اومده بود و يک ريز نصيحت ميکرد و من يک ريز غر ميزدم که خجالت نمي کشه تا 40 سالگي هر کاري خواسته کرده بعد اومده نشسته اينجا اول صبحي منو نصيحت مي کنه که اگر شاعري را تو پيشه گرفتي يکي نيز بگرفت خنياگري را....!!!
    هدي تو واقعا از ناصر خسرو بدت نمياد؟
    پاسخ

    چرا! ما همه بدمون ميومد. شريفي ولي دوسش داشت. ولي من شده به خاطر همون يه بيت ِ اگر شاعري را تو پيشه گرفتي ازش بدم مياد.
    يا ها ها ها...
    هدي اينو بخون:

    ليست چيزهايي که دوست ندارم:

    متروي شلوغ

    ماندن در ترافيک

    مرباي هويج


    ليست چيزهايي که دوست دارم:

    سوار يک متروي شلوغ شدن، باتو

    ماندن در ترافيک، در کنار تو

    مرباي هويج، از دست تو



    ولي من مرباي هويج رو دوست دارم! چون نارنجيه! :دي حتي بدون تو...

    تو آسانسور گير کردنو بيشتر دوست دارم، تو دوست نداري؟


    پاسخ

    با تو يا بدون تو؟ :)
    خرقه نه هو...
    ولي لباساي ديگه شايد خوشم بياد... مثلا سويي شرت!
    ديروزم رفتم يه سويي شرت خريدم که خيلي بهش افتخار ميکنم هو! ايشالا رفتيم دانشگاه هي مي پوشمش کيف کني!
    نه خرقه دوست ندارم...
    هدي مي دوني! من کلا لباس رو به عنوان هديه به رسميت نمي شناسم! دلم يه چيز ديگه مي خواد! مثلا نمي شه بهم يه گلدون هديه بده به اسم گلدون ارادات؟
    امروز روشنگريا رفتن مدرسه! همين الان به خاطرم اومد که تا ساعت نه و نيم هم اونجا خواهند موند! ميگم به نظرت شام هم مي خورن هدي؟
    اخبار ساعت هفت رو که نمي رسن ببينن! اخبار ساعت نه رو هم... بيست و سي که ديگه هيچي... پس به چه هدفي زندگي ميکنن؟
    پاسخ

    انساني هم که نيستن! عروض هم که ندارن. آرايه هم که نخوندن. زبان فارسي شونم که مضحکه. پو ما چطور مي تونيم دست خدا رو ببوسيم؟ پو اگه من امسال انساني نمي خوندم ممکن بود بميرم. نمي دونم چرا انقد ياد گذشته داغونم مي کنه . خدا رو شکر که ما عاشق ادبياتيم. خيلي خوبه آدم عاشق يه چيزي باشه. عاشق يه کسي بودن که جاي خود دارد. ولي عاشق چيزي بودن خيلي لذت بخشه. ب قول آقاي طباطبايي عاشقان فاتحانند! شهيد شهرياري هم عاشق رشته ش بوده. انيشتين هم. دکتر حسابي هم . به نظرت معرکه نيست؟ متاسفانه عاشقان ادبيات رو ترور نمي کنن. مي کنن؟ خيلي رمانتيکه آدم در راه عشق به ادبيات شهيد بشه.
    حسين تون هنوز بهش ارادت داره؟
    پاسخ

    اوهوم! چن روز پيش که هموسو تو فيلم ظاهر شد حسين از جاش بلند شد و تکبير گفت! يعني در اين حد! ... پو مي دونستي صوفي از پيري که بهش ارادت خاص داره يه خرقه به نام خرقه ي ارادت دريافت مي کنه ؟ دلت نمي خواد از مرادت خرقه بگيري بعد هي بپوشيش؟ به نظرت معرکه نيست؟
    بي ربطه که ياد هموسو افتادم؟
    پاسخ

    خخخخ! نه بي ربط نيست! مخصوصا الآن که داره دوباره تکرارشو مي ده ... :)
    + مهر 
    زهرا جونم خيلي به دلم چسبيد و باهاش کلي اشک ريختم و حال دلمو خوب کردم
    و براي سلامتي شون دعا

    + مهر 
    بابا؛ يک قهرمان است،يک اسطوره.چشمش را با خدا معامله کرد تا جز خدا نبيند............
    کوتاه و مهربون و تاثير گذار نوشته اي ، احسنت
    پاسخ

    :) ... :* ...
    + مهر 
    ........................
    پاسخ

    يعقوب هاي خسته به اُمّيد زنده اند...با چشم هاي منتظر از پيرهن بگو....