• وبلاگ : شميم سبز
  • يادداشت : يه جور عرفاني!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 23 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    خدا تورا براي عاشقانه زيستن به من نداد...
    براي شاعرانه زيستن ز من گرفت . .
    +

    پاسخ

    ...
    نديديمش!
    فقط دست خطشو پاي تخته ي سه ي انساني ديدم...
    سوم انساني... :(
    داوودي تون شده معلم سوم مدرسه مون :دي
    پاسخ

    اوخي........ بهش سلام منو برسون ! :))
    هدي ما واقعا بايد به خودمون افتخار کنيم که اساتيدمون در يک زمان مشخص راجع به مغ سخن مي راندند و ما همزمان باهم مغ بچه اي مي خوانديم...
    يادته؟
    دوستان چند روحند در يک پيکر؟
    پاسخ

    اوهوم ....


    هر بار وقتي رد شدي، يادت مي افتد
    با کوچه هاي دور ، خيلي مهرباني
    اينجا فقط باران
    آنجا ولي باراني و رنگين کماني ..

    " مصطفا حسن زاده "

    + مهر 
    اون خط وحشي و بي قرارت...
    چه تعبير بامزه اي
    پاسخ

    :)
    هدي مگه يه دفعه بهت تذکر ندادم که نگي رسوا؟
    (مث همون قضيه ي صادق هدايت و اينا :دي)
    هدي من سر کلاس اون معلمه پشيمون شدم! درست موقعي که درو با کوبيدن هاي فرشي اخوان لطف کرد و باز کرد! دختره گناه داشت که پشت در گذاشتيمش... ولي مدرسه اصلا گناه نداشت که ما رو مجبور به خوندن اون خزعبلات مي کرد! (حالا پس فردا شاگردام گذاشتنم پشت در! روزگار انتقام اون خانومه رو ازم مي گيره)

    مي دوني؛ الان بيشتر از هر چيز احتياج به يک چرت و پرت درماني دارم! که بشينيم با هم و اين قدر خزعبل بگيم که حالم جا بياد و به ادامه ي زندگي برسم...
    واقعا لازمه... خصوصا امروز که معلم فلسفه مون سر کلاس داشت راجع به مغ ها صحبت مي کرد و من با خنده هاي هيستريايي "مغ بچه اي مي گذشت" مي خوندم و ياد ديوونه بازي هاي خودم و خودت توي قطار جنوب مي افتم و حميده و منصوره که با بهت و حيرت نگاهمون مي کردن... :))))
    پاسخ

    پو به نظرت جالب نيست که استاد ما هم امروز سر کلاس ادبيات عرفاني داشت راجع ب مغ سخن مي راند؟ و من هم هي برا خودم مغ بچه اي مي گذشت راه زن دين و دلو مي خوندم. به علاوه ، يه چيزي راجع به محراب گفت که باعث شد ياد راد بيفتم . يادته مي گف محل حرب با شيطان؟ ... يه وجه تسميه ي خيلي جالب تر داره که هر وخ حالشو داشتم بهت مي گم ، الان خوابم مياد :))
    هدي مي دوني؛
    ما بايد همون 13 سالگي شهيد مي شديم.
    الان خيلي ديره ...
    پاسخ

    آره اصن من معتقدم که قبل از رسوا شدنمون بايد مي مرديم که من عشق و عف ثم مات ، مات شهيدا .
    هدي من مي دونم اون سرنوشت شوم در انتظارمه...

    ميرسد يک روز فصل بوسه چيني در بهشت روي تختي مي نشيني با رقيبان در بهشت...
    تا خدا بهتر بسوزاند مرا خواهد گذاشت يک نمايشگر در آتش دوربيني در بهشت....
    پاسخ

    فک کن ... اوف !
    صاحب عشق زميني را به دوزخ مي برند حدايتي..
    بگو بگو...
    جا ندارد عشق هاي اين چنيني در بهشت...
    پاسخ

    منم آن شيخ سيه روز !
    ولي من مي تونستم خطتو بخونم هدي!
    هر چه قدر وحشي و نامهربون بود... حتي حتي...
    پاسخ

    آره ديگه . تو نتوني پس کي بتونه.
    هدي ما واقعا خوشخبتيم که آدماي سوم ب اي و با فرهنگي هستيم و سر هر آدمي که از راه ميرسه(حتي اگه رقيبمون باشه) داد و بيداد نمي کنيم و به عنوان وبلاگ نويسان کهنه کار با مخاطبامون بد حرف نمي زنيم...
    هدي ما واقعا آدماي خوشبختي هستيم! چون من تستاي جناسم رو تموم کردم! با وجود يه خروار رقيب احمق! و تستاي سجع و واج آرايي هم يه کوچولوئه که حماقت هيچ رقيبي باعث نميشه که نزنمشون و فردا دلِ نازک معلم ادبياتمون رو بشکونم!
    حسين قدياني رو هم ديگه دوست ندارم... هر حرفي مي زنه سر و تهش رو ربط ميده به قاليباف و اين منو خيلي عصبي ميکنه!
    خب ديگه برم...
    پاسخ

    کي باهات بد حرف زده رحيمي ؟ دقت کردي از وقتي اومديم انساني دلمون برا معلمامون مي سوزه ... تا اون جا که يادمه هر وخ خواستم از زير درس خوندن در برم ، چهره ي معلم مورد نظر اومده جلو ي صورتم و حس ترحمم رو برانگيخته که گناه داره طفلي ... حتي اخر سالم که مي خواستيم به بهونه ي يه امتحان بيخود المپياد کلاس خادمو بپيچونيم و من بيچاره مامور انجام اين وظيفه ي خطير شده بودم، کلي دلم برا خادم سوخت. و اصن نزديک بود وسطش اشکم سرازير شه ، بس که معصومانه داشت گول ما نامرداي روزگارو مي خورد ... :(( ولي مي دوني چيه؟ هيچ وخ از بستن در کلاس رو معلم کامپيوتر پارسال پشيمون نمي شم و اگه قرار باشه يه روز دوباره برگردم به دوم رياضي ، از فرصت خراب بودنِ در، استفاده هاي خيلي بهتري خواهم کرد :))
    هدي...
    نمي دونم چرا اين صريري که تو بعد ترين نوشتي (با سبز) اين قدر شبيه خط خودت شده! با همون صاد هاي کله گنده و اون خط وحشي و بي قرارت...
    چه قدر خطت وحشي بود هو... کاغذو مچاله مي کرد، يادته معلمه بالاي برگت نوشته بود وحشتناک مي نويسي؟
    پاسخ

    فريدون ... اون رياضي بود :) ، من حتي عددا رم خشن مي نويسم. يه بار خانوم کريمي رسما از اين که نمره هاي بچه ها رو داده بود من وارد ليست کنم ابراز پشيماني کرد:)) اينا همه ش عوارض جانبي سياه مشقاي زمان خانوم شريفيه که خط من انقد وحشي شده. و ميدين چاينا! يه بار ماه نوش کتاب ادبياتمو گرفت؛ بعد اومد کلي بهم غر زد ک اين چه وضعشه من نتونستم بخونم :)) ... ولي مامانم چند وخ پيش دفترمو ديدن و براي اولين بار از خطم اعلام رضايت کردن، و معتقد بودن خطم لاغر شده. فک کن! يه وحشي لاغر !
    يادته هي بهت مي گفتم اين شميم سبزو وردار من دوسش ندارم؟
    گوش نمي کردي؟
    پاسخ

    يادمه. گفتنت که فايده نداشت. بايد پيشنهاد يه اسم خوب مي دادي بهم . کم کاري مي کردي.
       1   2      >