از غم دوست در اين ميکده فرياد کشم
داد بيداد که در محفل ما رندي نيست
عاشقم عاشق روي تو نه چيز دگري
سلام
يه مطلب تازه گذاشتم سر بزن
نرسيده نظرم..؟؟!
کاش مي شد من از اين دايره پرواز کنم
مثل آن شبنم يخ بسته ي گل هاي سپيد در تو تبخير شوم....
واي من عاشق نيكي شدم با اين غلط املايي هاش!
حالا كه بحثشه بذار بگم عزيزم مغز درسته نه مغذ.(و جواب نظرام نوشته بودي)
آن سوي هستي كسي نشسته و به ديوار تکيه داده و سرش رو عقب برده و به ديوار فشار مي دهد....
من مي روم....و آرام کنارش مي نشينم...همين که مي بيند نشسته ام بدون اين که سرش را تکان بدهد لبخند مي زند....من هم نگاهش مي کنم...
مي گويد: هر چه مي خواهد دلتنگت بگو....
و من مي گويم و مي گويم....و او لبخند زنان به ديوار تكيه داده و گوش مي دهد.....
دلم مي خواد...يكي بهم بگه هر چه مي خواهد دلتنگت بگو...و من بشينم و همه چي رو بگم اونم بشينه و به حرفام گوش كنه و بهم لبخند بزنه و هيچي نگه....
خواسته ي زياديه؟
يه نقد شعر روانشناسانه ي توپ در حال انجامه...نقد از ديدگاه شما....منتظريم
آه....
دلمان گرفته است....
حرف زدنمان هم نمي آيد.....
ديوانه شديم!