سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

ه ذ ی ا ن

    نظر

همین طور که کله ام را فرو برده ام تو کتاب و دارم ادای بقیه ی بچه هایی را که مشغول خواندن عربی اند ، در می آورم ، خودم را می کشانم پشت پرده ی نماز خانه و ترجیح می دهم به جای خواندن جزوه های قواعد پارسال ، تکیه بدهم به دیوار و به حرف های خانوم شریفی گوش بدهم ، که دارد تو کلاس بغل درس می دهد.
 دارد درباره ی انتخاب اسم برای شعر توضیح می دهد.می گوید اسم شعر، نباید طولانی باشد. نباید یک مصرع را به عنوان اسم شعر انتخاب کنیم، بی سلیقگی ست ... مثلا نگوییم "لب نرم و سخن سرد، تناقض دارد !"...نگوییم :"میان گریه خندیدن عزیزم عالمی دارد " ... نگوییم : "دوای تلخ غمت را بریز در جامم" ...نگوییم !
  هوس سرودن یک شعر تازه ی داغ به سرم می افتد و عین کرم خاکی به خودم می پیچم .سوز سرمایی که از زیر پنجره عین سوزن مغز استخوان قوزک داخلی و خارجی پام را سوراخ می کند، باعث می شود کاپشنی را که عین جنازه وسط نماز خانه ولو شده، دزدکی بقاپم و توش مچاله شوم. بعد، با دست های منجمد گوشه ی جزوه ام بنویسم :
           ما را همه از کنار خود می رانند
           با طعنه و بی حوصلگی می خوانند
نگاهی بیندازم به ساعتم و ادامه بدهم :
          مات گذر کند دقایق شده ایم
          مجرم که نبوده ایم ، عاشق شده ایم
         عاشق که شوی ترانه ات می میرد
         با هر نفسی بهانه ات می گیرد
         مفعول مفاعلن فعولن فعلن
         مفعول مفاعلن فعولن فعلن
 بعد زنگ بخورد و من بی آن که بدانم وزنی که از خودم در آورده ام درست است یا نه، از نماز خانه بیرون بیایم .

بعد نوشت : اولین پست وبلاگم را که می بینم : مرداد 1387 ، می فهمم پیر شده ام. بیخود نیست چشم هام از نگاه کردن به صفحه ی مانیتور دردشان می گیرد .  
بعد نوشت ثانی : این دنیای کوفتی هم که تموم نشد. خدا ؟ واقعا حوصله ت سر نمی ره ؟! من جای تو بودم دو طرف سفره ی زمین را می گرفتم و حسابی می تکاندم . بعد یک نفس عمیق می کشیدم و می گفتم : آخیش.
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست...
بعد نوشت ثالث : حالم خوب نیست. برای باور این اتفاق ِ تدریجی ، کافیست سرت را بچسبانی به سینه ام . دارد خودش را به کشتن می دهد . لعنت بر من!
من فقط یک سماع ابدی می خواهم ، چیز زیادی ست؟