• وبلاگ : شميم سبز
  • يادداشت : جلدهاي آماده
  • نظرات : 1 خصوصي ، 26 عمومي
  • چراغ جادو
     <      1   2      
     
    ماه رمضونه بريم کدوم پيتزا فروشي؟
    باهات سينما ميام! ولي کدوم پيتزا فروشي هدي؟ روزه خوري در ملا عام خانوم حدايتي؟
    (هدي خوشحالم که يه نفر هست که تا آخر عمرم اسمش رو با ح بنويسم و اونم منظورمو بفهمه!)
    پاسخ

    رهيمي! اولا اگه دقت کني مي بيني که همه اغذيه فروشيا بازن. دوما کسي از يه فنچ توقع روزه گرفتن نداره. لا يکلف الله نفسا الا وسعها!
    هدي جسيکا فنچ نمي خوره!
    جسيکا خودش درد کشيده است...
    پاسخ

    خب نظرت چيه درباره ي اين که برم بهش پيشنهاد سينما بدم. اين جوري حال جفتمون جا مياد. بعدشم ميريم با هم پيتزا مي خوريم ، اگه حوصله مون گرفت پارکم مي ريم... پو من پيتزا مي خوام .
    هدي من اين مقاله رو مي خونم!
    سعي کن بفهمي! اگر يه نفر تو دنيا باشه که تو مقاله بهش بفرستي اون بخونه!
    منم!
    مي فهمي؟
    پاسخ

    آفرين پو. ازت راضي ام. هر چند دير مي خونيش. ولي ازت راضي ام.
    آره هدي خيلي دردناکه!
    که دو تا بال نداريم!
    پاسخ

    و نمي تونيم با نه تا خواهر برادر ديگه مون جيک جيک جيغ جيغي بکنيم. و بيايم پيش جسيکا و ازش بخوايم ما رو بخوره .
    منم يه چيزي فراتر از لبخند رو لبم مي شينه!
    يه حس اينجا... (مي بينين کجا رو مي گم؟ اينجا...) که باعث ميشه مجبور شم برم تو خونه و بدوم!
    اگه فنچ بودم پرواز مي کردم و رو هوا پشت وارو مي زدم!
    پاسخ

    پو، ولي ما فنچ نيستيم ، و اين يه اتفاق دردناکه . نيست؟
    از دلتنگي گربه ي مدرسمون گريم نگرفته!
    ميگم گربه هه رو گرفتن و کشتنش! بردن تو بيابون ولش کردن!
    اين غم انگيز نيست؟
    پاسخ

    چرا، ولي نه به اندازه ي بي اهميتي به اون مقاله هه .
    پس من چي جناب مهر؟
    اوني که داشت پشت بلنگو لبيک مي گفت من بودما! :دي
    البته اون موقع يه درصدي از دليل اينکه رفتم پشت بلنگو علاقه م به بلنگو بود :دي
    پاسخ

    :))
    + مهر 
    حاجي هم حاجي هاي اون موقع ها......
    آره،يادشون به خير همه ي اون روزها،کلاسهاي خانم شريفي و اون سرو صداها و اون گله گذاري ها که :"خط من خوب بوده و خانم قبول نکرده و........"
    خانم نياوراني،خانم مختارپور،خانم کلاهدوز،خانم بيده،خانم خمسه،کلاسهاي زبان،پيچوندن اساتيد پيچ!،کلاسهاي پرورشي،وهمه ي اون خاطرات....................ولبخندي که از يادآوريشون رو لبها مي مونه.
    پاسخ

    من از يادآوري شون، يه چيزي... فراتر از لبخند.... رو لبم مي شينه :)) يه خنده ي عميق ... تا بناگوش....و دلم مي خواد دوباره برگردم ب اون اردوي برفي و بخونم: آن روزها رفتند ... آن روزهاي برفي خاموش ...! راهنمايي يه هواي خنکِ خيلي خوبي داشت ... آقاي کاکاوند مي گفت حسرت به گذشته از خصلت هاي رمانتي سيسمه .... فکر کنم ما کلا آدماي رمانتيکي هستيم ... آخه اين روزا آدامس سقزم حتي، برا من نوستالژيک شده ... پولي هم که از دلتنگي گربه ي مدرسه شون افسردگي گرفته ...
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ جمعه 4 مرداد 92 نوشته (جلدهاي آماده) شما به فهرست نوشته هاي برگزيده در مجله پارسي نامه افزوده شده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
    پاسخ

    سلام ، ممنون


    هدي....

    منم اين روزا بدجور دلم هواي بچگي كرده....

    راستي ..هواي تو رو هم كرده:*

    پاسخ

    آن روزها رفتند....
    + ... 
    .........................
    پاسخ

    :( ...
     <      1   2