يوسف كنعان من، كنعان شعرم پير شد باز آي از مصر باور كن كه ديگر دير شد درد هجرت چشم يعقوب دلم را كور كرد پس تو پيراهن بياور، ناله ام شب گير شد... اگر وب داشتم اينو ميذاشتم توش ...ندارم که خواهرم !