يوسف كنعان من، كنعان شعرم پير شد باز آي از مصر باور كن كه ديگر دير شد درد هجرت چشم يعقوب دلم را كور كرد پس تو پيراهن بياور، ناله ام شب گير شد... اگر وب داشتم اينو ميذاشتم توش ...ندارم که خواهرم !
هعي!
به نشانه ي آن که ...
صاحبشون مياد دعوا ميکنه آدم رو که... چرا با احساس بنده هاي من بازي ميکني!!!
چرا تو اين دنيا اتفاقا خيلي چيز ها به خيلي چيز هاست !
خيلي صاحب دارد!
خيلي ...
به همين طراوت قشنگ.....
آخ كه چه حالي ميده.....
فكرش هم زيباست........
هو...
بازي کردن با دل بچه هاي مردم رو دوست داري؟