يه خاله اي داشتي
هيبت داشت اندازه چي بگم ؟
اين هواااااااااااااا
اسمش خاله حشمت بود
تو ديگه از اسمش تشخيص بده اين چي بود
ببين همه از اين مي ترسيدن
مسئول غذا بود
بشقابامونو بايد مي داديم بهش بشوره
ببين بچه ها که مي ديدنش شبا خوابشون نمي برد
هيولايي بود واس خودش
بعد اين عاشق من بود
هميشه مي خنديد
فقط اون مايه ي آرامشم بود
خب يه احساس غروري هم بهم دست مي داد ديگه
اين هيچ وقت منو دعوا نمي کرد
هيچ وقت