مامان من نمي تونستن منو با خودشون ببرن بخش
به دليل امواج خطرناک راديولوژي و اين ها
نمي دوني هدي
من وقتي سرما مي خوردم
مامانم بين ساعت بايد مي اومدن شربتم رو بهم بدن
نمي دوني اون لحظه اي مکه با روپوش سفيد مي اومد
بهم شربت مي داد و مي رفت
کلي من بوسش مي کردم
وفقط چند ثانيه از اون محيط مزخرف مهدکودک فاصله مي گرفتم چه قدر خوب بود
ببين بغض مي کردم ها
بغض
الان حتي دردي که داشتم رو هم مي تونم تصور کنم
الانم که تعريف مي کنم
يعني هر وقت هم که تعريف مي کنم بغضم مي گيره
اين قدر افتضاح بود