ووي هديوم .....
مي دوني
منم توي بيمارستان بزرگ شدم
البته خاطرات سگي مهد کودک بيمارستان رو شايد هيچ وقت يادم نره
مهدکودکمان مثل زندان مي ماند
واااي يادش که مي افتم دوست دارم بميرم
ولي بيمارستانش
حتي آن پارک بغل مهدکودک
اتاقي که تويش کمد پرسنل بود
صبحانه ي بيمارستان با همکاران مامان
البته تفاوت من اين بود که بخش ما بخش راديولوژي بود
آآآآآآآآآآآآآه
ولي آن موقع من تنهاي تنها بودم
البته دوستان مهد کودکم يادم هست
ولي آن جور که تو گفتي نه
جالب نيست ؟
من و تو هر دو بچگيمان را در بيمارستان گذرانديم