• وبلاگ : شميم سبز
  • يادداشت : شاعر تب زده ات هي هذيان مي گويد
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    انداختيشون دور؟ واقعا که.... چيزهاي ارزشمندي رو به مسلخ تقدير فرستادي....

    من هنوز دارمشون. چون ارديبهشتي اين چيزا رو نمي ريزن بره!(نه مثل آباني هاي همه چيز دور ريز!)

    خلاصه. هر چند وقت يه دفعه هم ميرم نگاهشون ميکنم. ذوق مي کنم! اسم اوليشم "خيلي ممنون عزيز" بود! يادته هو؟ چه قدر ذوقيده بودم از اين خيلي ممنون عزيز؟ نه جان من يادته؟ اينجوري نگاه نکن ديگه يادت نيست!

    بعديشم شعري از يه شاعره است که شاعر نيستش.... "کاش يکبار دگر لطف کني" ...

    سر بزني بر در کاشانه ي خوابم... بي تو من باز همان عاشق دلخسته ي مجنون خرااااااااااااابم..... (اين اخرش تبديل به چه چه شد!) ديشب داشتم خواباي خوب خوب مي ديدم نمي دونم کي بود ولي يه نفر يهويي بيدارم کرد!

    چي داشتم مي گفتم؟ آهان بعديش هم اسمش "افاضات الهي" بود! کلي با نيکي سر کلاس فسفر سوزونديم که اسمشو چي بذارم بعد يه مدت تفکر من يهويي کشف کردم رو برگه نوشتم افاضات الهــــي! بعد نيکي بيچاره همين طوري خيره خيره داشت منو نگاه مي کرد. اون موقع ها هنوز کشفم نکرده بودش!

    بعديش هم اسمش "مستدام باد" بود! آخي هدي... ديدي چطوري مستدام شد؟ هم سوم راهنمايي هم شميم سبز کلام جنابعالي.... البته الان که ميگي من شاعر نيستم!

    تو که همشونو ريختي رفت... ولي من هر چند وقت يه دفعه ميرم نگاهشون مي کنم... هي ذوق مي کنم... ميگم بد نمي شد الانم دفترچه يادداشت هامون اسم داشتنا... يکي از لذت بخش ترين لحظات سوم راهنمايي ام همين اسم گذاشتن رو دفترچه يادداشت بود...

    الان علي داره هي بوق دوچرخه شو ميزنه... سرو صدا... يه وعضي...

    پاسخ

    عاشق اون طرح جلدم بودم ، كه رو تصوير لوگوم شاه شمشاد قدان سياه مشق كردم پو . تازه اگه يادت باشه ، مستدام باد نبود . مسترام بادا بود . افاضات رو بگوووووو!‏يادش ب خير ! يعني از بچگيت همين جوري بوديا ااا . من انداختم شون دور . من غالبا هيچي رو نگه نمي دارم . مي ريزم دور . ولي خوب يادمه پو ، رو پس زمينه ي يه عالم گل نرگس ، اين شعر رو با روان نويس مشكي استدلر - مخصوص كلاساي خانوم شريفي - نوشته بودم :من به آ‏نان گفتم : سنگ آرايش كوهستان نيست همچناني كه فلز ، زيوري نيست به اندام كلنگ .در كف دست زمين گوهر ناپيدايي است كه رسولان همه از تابش آن خيره شدند.پي گوهر باشيد...... و رفتم دنبال گوهر . هنوز دنبالشم ، تو اگه پيداش كردي به منم بگو پو