
انداختيشون دور؟ واقعا که.... چيزهاي ارزشمندي رو به مسلخ تقدير فرستادي....
من هنوز دارمشون. چون ارديبهشتي اين چيزا رو نمي ريزن بره!(نه مثل آباني هاي همه چيز دور ريز!)
خلاصه. هر چند وقت يه دفعه هم ميرم نگاهشون ميکنم. ذوق مي کنم! اسم اوليشم "خيلي ممنون عزيز" بود! يادته هو؟ چه قدر ذوقيده بودم از اين خيلي ممنون عزيز؟ نه جان من يادته؟ اينجوري نگاه نکن ديگه يادت نيست!
بعديشم شعري از يه شاعره است که شاعر نيستش.... "کاش يکبار دگر لطف کني" ...
سر بزني بر در کاشانه ي خوابم... بي تو من باز همان عاشق دلخسته ي مجنون خرااااااااااااابم..... (اين اخرش تبديل به چه چه شد!) ديشب داشتم خواباي خوب خوب مي ديدم نمي دونم کي بود ولي يه نفر يهويي بيدارم کرد!
چي داشتم مي گفتم؟ آهان بعديش هم اسمش "افاضات الهي" بود! کلي با نيکي سر کلاس فسفر سوزونديم که اسمشو چي بذارم بعد يه مدت تفکر من يهويي کشف کردم رو برگه نوشتم افاضات الهــــي! بعد نيکي بيچاره همين طوري خيره خيره داشت منو نگاه مي کرد. اون موقع ها هنوز کشفم نکرده بودش!
بعديش هم اسمش "مستدام باد" بود! آخي هدي... ديدي چطوري مستدام شد؟ هم سوم راهنمايي هم شميم سبز کلام جنابعالي.... البته الان که ميگي من شاعر نيستم!
تو که همشونو ريختي رفت... ولي من هر چند وقت يه دفعه ميرم نگاهشون مي کنم... هي ذوق مي کنم... ميگم بد نمي شد الانم دفترچه يادداشت هامون اسم داشتنا... يکي از لذت بخش ترين لحظات سوم راهنمايي ام همين اسم گذاشتن رو دفترچه يادداشت بود...
الان علي داره هي بوق دوچرخه شو ميزنه... سرو صدا... يه وعضي...