کدوم تنهايي خواهر من ؟
وقتي بري ديگه انگار نه انگار. کسايي که تا ديروز خودت رو براشون مي کشتي ديگه حتي اسم تو رو هم نميشناسن. ( که من با تمام وجودم برايت دعا مي کنم عين من نباشي )
نه دوست قديمي اي نه هم کلاسي اي نه انتظاري نه خاطره اي نه گذشته اي ... هيچي
مي ري مدرسه جديد ، قاطي بچه ها ي جديد ، باز تو اون جا دوتا آشنا داري و ارتباط برقرار کردن با آدم هاي ديد خيلي برات سخت نميشه ، تازه رشتت رو هم دوست داري . بعد هر روز مياي خونه ، ميشيني گريه مي کني. دلت مي خواد يکي حالت رو بپرسه اما حال تو براي کسي مهم نيست . دلت مي خواد اتفاق هاي تو روز رو براي يکي تعريف کني ، اما کي حال گوش کردن داره ؟ بعد روز هايي مي رسه که با بچه هاي جديد مي ري اردو . اونوقت کلي دلت براي اردو هايي که با دوستاي قديميت رفتي تنگ ميشه و بعد ناراحت ميشي . اما اونا اصلا براشون مهم نيست .اصلا بهت فکر هم ني کنند . بعد تو هر روز منتظري يکي از دوستات زنگ بزنه که باهاش حرف بزني و اون به تو حق بده که چه قدر بهت بد مي گذره . آخه با بچه هاي جديد حرفي جز درس نداري که بزني . که يا اون دوستت زنگ مي زنه تازه کلي هم مسخرت مي کنه که چه قدر احساسي شدي يا هم نميزنه آخر سر خودت اين کار رو مي کني .
هر روز خدا خدا مي کني يه روزي گير بياد بتوني بري کسايي که دوستشون داري رو ببيني . بعد اونوقت درست زماني که داري از دلتنگي مي ميري يه سنگ ديگه ميوفته جلو پات و تمام اميدت ميشه خاکسترو همچنان بايد منتظر بموني.همه دارن با خوبي خوشي زندگيشون رو مي کنن و تو داري الکي عمرت رو طلف مي کني ...
با اين همه دلت اصلا وقت مي کنه تنها بمونه ؟ اصلا تنهايي اي وجود داره ؟؟؟
هدي جونم ، ولي تو مثل من نيستي . تو دوست داشتني اي . به ياد موندني اي ، هيچ کس هم فراموشت نميکنه . ميري اونجا کلي دوستاي جديد و خوب پيدا مي کني. فلفلم که منتظرته ( البته گفته باشم ها ... هيچ کس مث من نميشه .بعله !)
اصلا تنهايي از تو بدش مياد . سراغتم نمياد که دلت بخواد بهش خو کنه .کلي هم با رشتت حال کن شعر هاي باحال بگو . اين قدر هم غم انگيز نباش . ناسلامتي داري آزاد ميشي ها...
حالا وقتي بري مي فهمي من چي مي گم ...
من برات کلي دعا مي کنم
![]()