خودم گفتم که تلخه روزگارت...
منو بيرون بريز از کوله بارت...
چشماتو تر کرد...به خاطر خودت دستاتو رد کرد...
برو....برو بالاتز از ايني که هستي...تو بغض هر دوتامونو شکستي...
با چشم تر اگه تو مه بشيني....
کسي شايد شبيه من ببيني...
اوني که تو رو داده به مهتاب...
کسي که روتو مي پوشونه تو خواب...
واسه دنياي تو کم نيست...
مي خوام يادم نره...دست خودم نيس....
(اين هم يه زماني آهنگ وبلاگ ضحي بود! فکر کنم اين قدر تو سرم چرخ بخوره که در آخر رسما خل و چل شم!)