مي دونم....
هيچ وقت اون روزا نمي شه....
من تاريخ ها رو حفظ نمي کنم. تاريخ ها خودشون حفظ مي شن! واقعا احساس مي کنم فقط يه هفته گذشته...!
جدي مي گم!
هي...!
حاضرم هزار تا 28 بهمن ديگه رو هم يحتمل بشم!
احساس مي کنم از 29 ارديبهشت(اخرين چهارشنبه) تا 7 مهر (که مي شه اولين چهارشنبه بعد 29 ارديبهشت) فقط يه هفته گذشته...! اين همه درد و رنج و فراغ و مرگي رو که يحتمل شديم هم حباب روي آب بود...
چرا زمان اين قدر زود مي گذره؟
اينو خودت گفتي؟؟
اي روزگار بي صفت پست نانجيب !آتش زدن به سينه ي عاشق ، تو را چه سود؟من را جدا نموده اي از پاره ي تنم ،قصدت ز پاره كردن قلبم ، بگو چه بود؟
مگه مي شه يادم بره؟
جعفريان رو يادته؟
دلم واسه ليلا تنگ شده...! دل نمي کنه از اين خونه خالش که...
خيلي قشنگ بووووووووود!!
هدي تو معرکه اي!!
من چه مي دونم بابا...!
برو از خانومش بپرس!
اصلا بهش فکر نکن...!
کلا اسمش رو نيار...
هي هو...!
من ديگه برم سر کار و بارم..!
خوش بگذره يا يو!
مواظب بودي از دستت نيفتم...
هوامو داري و داشتي هميشه....
دلم مي خواد مثل آني شرلي حرف بزنم...
" آه احساس مي کنم غم عظيمي بر شانه هاي سنگيني مي کند و باعث مي شود که چشم هايم از حدقه در بيايند و در جا ديوانه بشوم...آه...چرا نگذاشتي که من بروم...آه....!"
آني شرلي خيلي قشنگه...خيلي...
قالبم را دوست مي دارم...
آه....
شعرتو گفتي خانوم شاعر آباني؟
اس ام اس اومد...!
من مي رم به درد نويسندگي خودم بميرم...فکر کنم نويسندگي ام تو کله ام وا رفته...(با اين وجود بازم از تو قشنگ تر مي نويسم! بر منکرش لعنت...!)