منم يادم نيست همچين حرفي زده باشه. ولي چرا نرگس يادشه؟!
همينو بگو!نمي گن ما افسردگي مي گيريم مي افتيم مي ميريم!
ولي خيـــلي قشنگ بود...نه؟؟
محتاجيم به دعا!
حلاليت!
بابا قضيه ي 11 آذر خيلي باحاله! از دست مي دي كوچولو!
من دچار افسردگي مزمن شدم...
بميرم براي مازي...
دومهه....كمال!!
مامان!
ما داريم ميريم مشهد...آپم هستم!!
فعلا!
حالا 11 آذر رو برات تعريف نکردم! اون روز خيلي باحال بود! حيف مه تايپ با دست بريده مشکله و گرنه مي گفتم!
كم تو مسافرت با خودم حرف زدم!
خيلي بدين! حالا کجا مي رين! کاش من برمي گشتم اصفهان!
اصلا من هيچ کاري انجام ندادم.
دست به سياه و سفيد نزدم. تو مي دوني چرا تا من مي يام همه مي رن؟ عارفه که رفت مشهد. تو هم که داري مي ري. پس من به ديوار صحبت کنم؟
اين نامرديه!
هو كوچولو يه جاي اين متن مي گي:
در سينه ي حافظ ، اين تو بودي که جوشيدي و دست هاي او را به نوشتن چنين ديواني وا داشتي. خب؟
بهتر نيست به جاي نوشتن بگي سرودن؟
دلم تنگ شده بود براي اين جا....
كاش امسال مرد 3 هزار چهره نشون مي داد...
دلم مي خواد!
سولي هو!
پاي ثابت اين محفل بازگشت! اگر من هم حوصله نوشتن اين جور نوشته ها رو داشتم از تو قشنگ تر مي نوشتم!(ما اينا رو مي نويسيم تو هفت تا سوراخ قايم مي كنيم كسي نبينه! مي فرمايند اين ها با قيافه ي ما تداخل داره!)
خب دوباره دستم رو بريدم اين دفعه در وسعتي كم تر منتها به طرز وحشيانه تر! الان هم با مشقت دارم تايپ مي نمايم چون دست هايم مشكل دارند!
اه! من چه قدر از اين جا دور بودم؟
هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدي!
دوست عزيز با احساسم!
دوست دارم!
حالا مخاطب مطلبت کي بود؟!!!!!!!!!!!
کلـــــّـــــــــــــــــــک!
شيطون شدي ها!