سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

نون و قلم نبی ست ...

    نظر

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ (1)
نون، سوگند به قلم و آنچه مینویسند،

مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (2)
که به نعمت پروردگارت تو مجنون نیستی،
وَإِنَّ لَکَ لَأَجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ (3)

و برای تو پاداشی عظیم و همیشگی است
!
وَإِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ (4)

و تو اخلاق عظیم و برجسته‌ای داری
!
فَسَتُبْصِرُ وَیُبْصِرُونَ(5)

و بزودی تو می‌بینی و آنان نیز می‌بینند،

بِأَییِّکُمُ الْمَفْتُونُ (6)

که کدام یک از شما مجنونند
!
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (7)

پروردگارت بهتر از هر کس می‌داند چه کسی از راه او گمراه شده، و هدایت‌یافتگان را نیز بهتر می‌شناسد
!

لبت شکر به مستان داد و چشمت می به میخواران...

 


دل خوش

    نظر

یک تکه از صورت ماه را گاز می زنم و همین جور که دارم مثل آدامس می جومش ، رو تن ژله ای ابر هایی که کف زمین دراز کشیده اند ، لی لی بازی می کنم . به جای سنگ ، یک قطره ی بلوری آب بر می دارم و میندازمش رو عدد سه . طنین صدای افتادن قطره، می پیچد تو فضا و تکه تکه می شود، شبیه جیوه !
بازی را رها می کنم .

*این روز ها ،هیچ چیز نیست که دلم را بهش خوش کنم .  


می لرزم ...

    نظر

درد دارد ، می دانم . می دانم ، درد دارد . که آدم پارگی های خون آلوده ی قلب خودش را با نخ کلفت و سوزن تیز ، وصله کند.
که  با نوک برنده ی خودکار ، تن برهنه ی شاعری ش را خط خطی کند.
که  ناخنش را محکم بر زخم های تازه خشک شده ی دلش بکشد.
مجبورم که آستین به دندان بگیرم و خاموش بمانم. خون و اشک ، پشت پنجره ی چشم هام بی قراری کنند و تن خیسشان را محکم بر دیواره ی شیشه ای شبکیه ام بکوبند ، و من مجال بروز بهشان ندهم .
همه ی این ها درد دارد . می دانم .
در زمانه ای که نمی شود راست راست راه افتاد و دیوانگی کرد ، تظاهر به این عاقلی ِ لعنتی ، برای من درد دارد به خدا ... بفهم !
   هی سرفه سرفه سرفه . پس چرا من و این گلوی خدشه دار را دار نمی زنند ؟ کجایی منصور ؟ ...



تب

    نظر

 

 لب نرم و سخن سرد...تناقض دارد
  اشک با هیبت یک "مرد" تناقض دارد
  خنده ی تلخ تو با گریه ی پر شور دلم
  نازنین! بی برو برگرد... تناقض دارد...

 کاش و ان یکاد خوانده بودی برای این همه شاعری ، و فوت معطرت را پاشیده بودی تو صورت خیسم ، که تا باران ببارد مستی کنم ... که تا باران  ببارد دیوانگی کنم ... که تا باران ببارد بال بال بزنم و زیر همان باران ... خلاص !
  حالا که این
تــبِ تُــند، تــو تمام تنِ ترانه ام وحشیانه تاب می خورد... لااقل به حرمت واج آرایی بیماری که به پات افتاده ، فاتحه ای بخوان !
  می گویند "حمد" مرده را زنده می کند ... تو دو سه غزل حافظ را هم امتحان کن عزیز من . خدا را چه دیدی؟

 


تقسیم

    نظر

چیزی نیست قشنگِ تنهای رویاهای چهارساله !
زخمی ست ، که فقط قدّ یک "آخ" ِ هجده ماهه طول می کشد.
"الف"ِ کشیده اش مال من ، "خ"ِ ی کوتاهش مال تو.

شکنج طره ی لیلی ، مقام مجنون است ...

 


برای حمزه،سیدالشهدا

    نظر

شبیه قصه ی خورشید و ماه و آتش و دود
    شبیه قصه ی سیلیّ و روی داغ و کبود
چرا دلاوری ات را،
    کسی حماسه نگفت؟
چرا به حرمت نامت،
    کسی غزل نسرود؟
مصیبت جگرت را
 کسی به روضه نخواند...
و یا بزرگی تان را ،
     یل احد!
          نستود...
دلم شکست شبی که زیارتت کردم
       چقـــدر قبر تو مثل بقیــع . . . خلوت بود
من و دل و غزلم را بیا ببر با خود
      که بودنم دگر اینجا دمی ، ندارد سود...

    
ببخش خامی این شعر نامنظّم را
     ببخش ضعف لغاتی که می سرودم را
        تو را به اشک پیمبر قسم که یک امشب
                              قبول کن صلوات مرا ، درودم را
غ ر ب ت

 

بعد نوشت:
من و قلم زدن از بهر آستان شما؟!
خدا ببخشدم آقا ... دلم به جوش آمد...

مثل امام جواد، مثل امام هادی، مثل امام حسن عسگری،مثل حمزه سیدالشهدا... مثل ...مثل... مثل...
که شهادت شان هم بی سر و صدا و آهسته اتفاق می افتد...
غربت خیلی دل آدم را به درد می آورد، خیلی .
 

 نشدتکم بالله هَلْ فیکُم اَحَدٌ عَمُّهُ سیّد الشهداء غیری؟! قالوا: لا


قانون شکنی

    نظر

 

من به قانون شکنی معتقدم، برخیزید !
شنبه را از دل تقویم زمان حذف کنید
و در آغاز بگویید
: خداحافظ تان !
وقت رفتن همه را بوس کنید
و صمیمانه بگویید
:" سلام ! "

شب نخوابید ،
 و تنها به دل کوه و بیابان بزنید
ظهر عصرانه و چایی بخورید
وسط برف نپوشید لباس
با دو چرخه به دل سرد خیابان بزنید
وَ بخندید
... وَ هورا بکشید ...

من اگر جای شما ها بودم
وسط کوچه غذا می خوردم
توی صندوق عقب ماشین می خوابیدم
چمدانم را با خود همه جا می بردم
.

خبر مرگ کسی را که بهم می دادند ،
الکی بغض نمی کردم و بیهوده نمی گفتم
: "حیف !
آدم خوبی بود
! "

وصیت می کردم
 روی قبرم بنویسند
:"کمی عاشق بود،
 شعر می گفت و قلم می زد و آخر هم مرد
.
پس شما شاعر و عاشق نشوید
آخرش می میرید
! "

من اگر جای شما ها بودم ،
همه دیوار اتاقم را با رنگ بنفش
خط خطی می کردم
.
به همه می گفتم
:
"من به قانون شکنی معتقدم، برخیزید !
شنبه را از دل تقویم زمان حذف کنید
و در آغاز بگویید
: خداحافظ تان !"

من به قانون شکنی معتقدم، برخیزید!

 


خدا حافظ

    نظر

و قد اقام فینا هذا الشهر مقام حمد، و صحبنا صحبه مبرور ، و اربحنا افضل ارباح العالمین، ثم قد فارقنا عند تمام وقته و انقطاع مدته ، و وفاء عدده. فنحن مودعوه وداع من عز فراقه علینا ، و غمنا و اوحشنا انصرافه عنا ...


پساوند

    نظر


این عجیب نیست که من
در اتاق را می بندم
تا شعری را در سکوت
برای همهمه ی بیرون شما ها بنویسم؟

***

آهای قافیه هایِ من ! قافیه هایِ برهنه یِ بی رَحم !
آن شَب چه شُد که ...ناگهان !

امروز پَنج شَنبه ، بیست و شِشُمِ مُردادِ تَبدار ، من به مِنَّت کِشیِ همه ی همه ی شما می آیَم .
به همین شَمعِ پُشتِ سَرَم سوگند ،
به همین خودنویسِ خُشک ،
به همین اَنگشت هایِ سیاه ،
و به همین آیینه ای که بی جهت مانیتُورَش نامیده اند ،
هر چه من سر ستاره ها را
با لیلیِ لیالیِ لاله شیره بمالَم
باز بَهانه ی آه و ماه را خواهَند گِرِفت .
پس ای قافیه های بی احساسِ رقّاص !
 کامِ عالم تِشنه ی تماشای اندام شماست ،
غزل می خواهم .

 

بعد نوشت : دلم را به امثال شیخ جعفر مجتهدی خوش می کنم . خدا ؟ تو خیلی مظلومی . خیلی هم صبور .
بیچاره بنده ای که تو باهاش قهر کنی .
این دو جمله ی کوتاه را بعد از دیدن "لژیون" و نچ نچ کردن های مدام بین نبرد گابریل و مایکل ، گوشه ی ذهنم نگه می دارم که فردا صبح ، یک کنج بنویسم.
می روم "در محضر لاهوتیان" را دوباره از عمه بگیرم و بخوانم ، بلکه این گرهی که از دیشب به ابروهام افتاده باز شود .