سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

تلخ

    نظر

دوای تلخ غمت را بریز در کامم
بزن به گردن من تیغ ،
تا بیارامم
هوای لمس تو را کرده باز دستانم
چقدر فاصله داری ز من ، گل اندامم !
بیا بیا که نفس تا نفس غمم ، داغم
شکر بپاش ز لب های خویش در جامم
دعا دعا- نگران - شب به شب کنم اما
شبیه قصه ی فرهاد گشته فرجامم
شبیه قصه ی فرهاد
گشته فرجامم ...


آیینه

    نظر

باد آمد و
عطر تو را پاشید توی صورت من 
شبیه سیلی
 اما آرام و نرم و مهربان.
به هر حال بانو
 بعد از آن سیلی
 حال من حیران شد
حیران ، مثل آیینه .


سرشار

    نظر

ای که لحظه های خسته ی مرا
لحظه های ساکت گسسسته ی مرا
و دل مرا ، این دل شکسته ی مرا
با حضور مهربان ونرم خویش
عاشقانه پر می کنی
دزد دلربای دلفریب !
باورت نمی شود ؛
داری از سبوی قلب کوچکم
مثل یک شراب خوش گوار
شر شر می کنی !

   "مملو از توام "

 سرشار


دردناک

    نظر

سلام بر کسی که دنده هایش را شکستند .
حتما ،
خیلی درد دارد ،
دنده های آدم بشکند.
با هر نفس کشیدن،
به دنده ها فشار می آید
و
 تیر می کشند.
فقط خدا کند
کسی که دنده اش شکسته ،
آه نکشد ،
یا 
گریه اش نگیرد....


خیال

    نظر

خودکارم را بو می کشم . بوی احساس میدهد.
احساس. احـ - ساس . آهنگ و عطر و قافیه ی یاس را دارد .بهتر است از اول شروع کنم و بنویسم :
خودکارم را بو می کشم . بوی یاس میدهد .
یاسش ، رازقی باید باشد؛ یاس رازقی. یاس رازقی را دوست دارم ، بوی مهربانش را و برگهای لطیف شفاف نازکش را. آنقدر شفاف ، که رنگ انگشتت -وقتی می بری شان زیر برگ و نرم نوازشش می کنی- معلوم باشد.
یاسش ، رازقی باید باشد. شاعرانه که بنگریم ، رازقی طعم عاشقی دارد . خاصیت قافیه است دیگر.
اصلاح می کنم :

خودکارم را بو می کشم . بوی یاس رازقی میدهد . صورتم را میگذارم روی صورت کاغذ. کاغذم عطر رازقی گرفته .
چشم هام را می بندم و آرزوهایم را در ذهن خسته ام تصویر می کنم ، خیال می کنم در هاله ی کبود و کمرنگ و خوشبو غوطه ورم . خیال می کنم سبک شده ام . آنقدر سبک که اگر اراده کنم می پرم و پرواز می کنم . فلوت را ، میگذارم میان لبهام و فوت می کنم . نفس های تبدارم در تن فلوت می پیچد و موسیقی محزون می آفریند. آهنگ غم ، طنین می افکند در فضا...من از زمین کنده می شوم و سپرده می شوم به دست نسیمی که آرام می آید و می رود. شبیه برگ نارنجی پاییزی.
قطره های باران یواش یواش میخورند به صورتم ، از عمق وجودم لبخند می زنم . من میان زمین و آسمان معلقم ؛ دست هایم را باز کرده ام و رو به ابر ها آغوش گشوده ام . باران می بوسم و باران بغل می گیرم . صورتم ، خیس خیس باران می شود
 
چه سکانس های شیرینی در خیال خمارم شکل می گیرند ، دلم عین شکر آب می شود . شاید هم شکر توی دلم آب می شود ... شاید هم دلم دارد می سوزد .گمانم دارد می سوزد که چنین بوی شکر سوخته ای بلند میشود. انگار که آتش در نیستان دلم افتاده باشد . آتش در نیستان دلم افتاده باشد و همه ی نی شکر ها را سوزانده باشد .
صورتم را از کاغذ بلند می کنم ، این بوی سوختگی ، هرچقدر هم که باشد ، باز عطر یاس رازقی کار خودش را می کند. یاس رازقی را دوست دارم ، ، بوی مهربانش را و برگهای لطیف شفاف نازکش را. آنقدر شفاف ، که رنگ انگشتت -وقتی می بری شان زیر برگ و نرم، نوازشش می کنی- معلوم باشد...

                                          
 


غریبانه

    نظر

یکی از همین روزها ، یکی از همین روزهای خسته ی دردآلوده ی غمگین، یکی از همین روزهای زخمی ترک خورده ی خونی ، یکی از همین روزهای ساکت نگران سنگین ، یکی از همین روزها...
فاطمه ، شاید دست های زینب را گرفته باشد ، و با صدای گرفته ی آرام ، تولد دختر شیرین مهربانش را تبریک گفته باشد.
این روزها،هربار بغض گلوی نازک دخترک را به درد می آورد ، به آغوش حسین پناه می برد ، شبیه همان شب که به دنیا آمده بود ...

- سلام الله علیهم


پیشواز

    نظر

هاله ی سبز معطری ، از لبخند خسته ی بانو میتراود و پخش می شود در فضای غمگین اتاق.
با دست های نحیف کبود بی رمقش ، چادر نماز را بر سر زینب می کند و دست های کوچکش را نوازش می کند.  نگاه محزون مادر به نگاه تار دختر ،گره می خورد.
-کاش گره هیچ وقت باز نشود.
این نماز های آخر را ، با چه دل شکسته ای کنار هم می خوانند...

                       


سفر

    نظر

و مگر نه آنکه گردن ها را باریک آفریده اند تا در مسلخ کربلای عشق آسان تر بریده شود؟...

شهید ، سید مرتضی آوینی