- مستقیم؟
اولین مسافر آن روزم بود.
ترمز کردم.
در عقب را باز کرد و سوار ماشین شد.
ماشین را حرکت دادم .
رسیدیم سر چهاراه .
چراغ قرمز شد .
ناله ای کردم و گفتم : امان از این چراغ قرمز ها !
لبخند زد : ولی من عاشق این چراغ های قرمزم .
آینه ی جلوی ماشین را طوی تنظیم کردم که بتوانم چشم هایش را ببینم .
با تعجب پرسیدم :چرا؟
چند لحظه مکث کرد . سرخی کمرنگی دوید دور چشمانش . حلقه ی لطیف اشکی بر در چشم ها نشست .
آرام – خیلی آرام- گفت : من فقط در این چراغ قرمز ها فرصت می کنم لیلایم را نگاه کنم .
پرسیدم : لیلایت را ؟
آهی عمیق کشید و گفت : بله ، لیلایم را .
- لیلایت کجاست؟
- همین دور و بر ها .
- چه شکلی است؟
سرش را تکیه داد به پنجره ی ماشین و گفت : یک جفت چشم خمار قهوه ای دارد ، با مژه هایی بلند که مثل چتر روی چشم ها سایه انداخته ...
- خب ، خب ...
- یک نگاه محزون متواضع آرام ...
- خب ...
- با صدایی گرم و گوش نواز و ... دل نواز و ... دیوانه نواز .
- چه فرشته ای باید باشد این لیلای تو ! مشتاق شدم ببینم .
- ببین .
-کو؟
- دارد می آید سمت شما .
- سمت من ؟
- بله . با خودش یک دسته گل هم آورده ...
- دسته گل؟؟
- یک دسته نرگس مست ... با چشم های خودش می شوند دو دسته .
پنجره را کشید پایین . دختر گل فروشی را که از کنار ماشین ها عبور می کرد صدا زد :خانوم ... خانوم ...
دختر گل فروش با گونه های آفتاب سوخته اش برگشت .
- نرگس تان را به من می دهید ؟
- بفرمایید آقا .
- خیلی ممنون ، چقدر تقدیم کنم ؟
- قابلی ندارد ...
پول گل ها را داد .
چراغ سبزشد . با صدای بوق ماشین های پشت سر به خودم آمدم و حرکت کردم .
از توی آینه نگاهی بهش انداختم .
گفت : ... من که این نرگس ها را نمی خواستم ...