نمی خوام برم سوم !
دوست دارم دوم بمونم .
اگه برم سوم همش باید پی گیر درس و مشق و امتحان ورودی و این جور مزخرفات باشم .
اگه برم سوم یه بند باید درس بخونم و دی
گه فرصت آدامس جویدنم پیدا نمی کنم .
اگه برم سوم انقدر سرم شلوغ می شه که دیگه نمی تونم بیام تو اینترنت .
اگه برم سوم انقدر فکر امتحان ورودی ام که دیگه نمی تونم یه پارچو پر یخ کنم و یخا رو دونه دونه بجوم !
اگه برم سوم دیگه نمی تونم شیرو با شیشه شیر بچه بخورم ( صداشو در نیارینا ، فقط بعضی وقتا از این خل بازیا در میارم )
اگه برم سوم دیگه نمی تونم برم برا خودم سرلاک بخرم بخورم . ( خب خوش مزه ست دیگه ، شماهم امتحان کنین فوق العاده است !)
اگه برم سوم تو سرویسم باید کتاب دستم باشه و بخونم و دیگه نمی تونم خواب دیشبمو برا دی دی و رهی تعریف کنم .
دیگه تو سرویس با دی دی و رهی دعوام نمی شه .
دوست دارم دوم بمونم .
دوست دارم تا شب تو مدرسه بمونم و خانوم ناظم از دستم شاکی بشن و خیلی مودبانه ازم بخوان تشریف مبارکمو از مدرسه ببرم بیرون .
دوست دارم دوم بمونم .
حتی حاضرم خانوم زیست جامو عوض کنن .
دوست دارم سر انشا با متنی ذکر بگم .
دوست دارم پامو با کاشی سر کلاس تکون بدم.
دوست دارم دوباره با عمو ثابت بریم کاشان . وای داغ دلم تازه شد . بذارید یه کم از کاشان بگم :
شب بدون تجهیزات خوابیدن . آخه می دونین من بیچاره نصف شب از خواب پا شدم دنبال دستمال کاغذی . اخه بد فرم سرما خورده بودم (خدا نصیب نکنه ) وقتی برگشتم زهرا پتوی منو پیچونده بود دور خودش . منم هر کاری کردم نه شد بیدارش کنم نه شد پتو رو از دورش بیارم بیرون . این از پتو . فخی جون هم که بالش منو بر داشته بود . من که شب اصلا خوابم نبرد . هوا هم سرد بود ........ سرمایی بسی بسیار شدید میل نمودیم .
روز بعد هم که عمو ثابت سه ساعت و نیم داشت چیستان تعریف می کرد ، من واقعا از فرط خواب نمی تونستم چشامو باز نگه دارم . دست خودم نبود . تا حالا این جوری نشده بودم . نمی شد ، نمی تونستم بیدار بمونم . سرمو گذاشته بودم رو شیشه ی اتوبوس و خوابم برده بودم که یهو عمو ثابت وسط قصه تعریف کردن داد زد : چرت نزن !
آب رومو برد .
می خواستم به پاش بیفتم بگم : عمو جونم قربونت ! تو رو خدا بذار بخوابم .
آخه هم شب نخوابیده بودم هم سه تا اگزاکلد خورده بودم .. طبیعیه که باید خوابم بگیره ... بگذریم ....
دوست دارم دوم بمونم .
دوست دارم با موهای وحشتناک وارد کلاس ریاضی بشم و خنده ی بچه ها کلاسو برداره .
اصلا دوست دارم زمان بر گرده عقب تر، می خوام برم کلاس اول ، وقتی خانوم ناظم خانوم مشاور بودن ( چه باحال !)
همون موقعی که پای زهرا درد می گیره .
دوست دارم دستمو تو دست یاسی حلقه کنم ( استغفرالله )
دوست دارم برم تو وبلاگ سارا و بهش نظر بدم .
اولین نظریو که دادم با خوش حالی با پولی فریاد زدیم : معروف شییییییییییییییییییییییییییییییییییییم !!!
راستی اون موقع ارتودنسی داشتم ، دائمی .
دوست دارم با سعدی و سعیدی توپ بندازم تو سبد بسکتبال و دونه دونه آرزوهامو باهاش امتحان کنم .
اصلا نه ! دوست دارم برگردم دبستان .
پیش خانوم صفی نیا و خانوم فهیم و خانوم صمدی .....
دوست دارم سر کلاس خانوم فهیم و خانوم صمدی از دست شموله بخندم .
دوست دارم زیر بچه ها جا تراشی بذارم .
دوست دارم شموله رو وقتی می شینه رو جاتراشی و قدقد می کنه ببینم .
دوست دارم با غزال و پولی بشم سر گروه کارای روز معلم .
دوست دارم شعرامو برا خانوم رشیدی بخونم و کلی حالشو ببرم .
دوست دارم برا بچه ها آخر سال دفتر چه خاطرات بنویسم .
دوست دارم به زهرا دل بدم و قلوه بگیرم !
همون موقها که بچه ها زدن در کلاسو شکوندن و من و سعدی بدبخت متهم به شکوندن در شدیم .
همون موقع که قرار بود شموله رو اخراج کنن و ما ها بسیج شدیم یه نامه نوشتیم که شمولو ببخشین ، گناه داره و از این حرفا .
همون موقع که تعداد زیادی رو به خاطر پاره کردن کلاه استخر و ایجاد آلودگی صوتی بردن تو مثلث برمودا و کلی دعواشون کردن .
گرچه این مواردش خیلی لوس بود ولی بازم دوست دارم برم دبستان .
اصلا کلاس پنجم نه !
کلاس چارم .
همون موقع که سر کلاس جغرافی خمیر بازی می کردیم . جلگه می ساختیم ! !!!!
ولی نه . چر اکلاس چارم ؟
دوست دارم برم کلاس سوم .
پیش خانوم بختیاری نازنینم . الهی که قربونش برم !! پا شد رفت لبنان . نگفت من افسردگی می گیرم ؟!چند ماه پیشم خوابشو دیدم . آخی! دلم خانوم بختیاری عزیزمو می خواد . خب دیگه لوس بازی ممنوع .
کلاس سوم معلما منو سعیدی رو با هم عوضی می گرفتن !
باورتون می شه ؟
دوست دارم جدول ضرب حفظ کنم .
اجازه بدید از کلاس دوم بپریم کلاس اول .
اخه من هیچ خاطره ی خوشی از دوم دبستان ندارم . مزخرف بود .
ولی عوضش کلاس اول عشق بود .
نوه و ننه ! واااااااااااااای خدا چه با حال بود .
یادتونه ف رو که خوندیم پفک خوردیم ؟
یه بارم انار خوردیم ؟
خیلی حال می داد .
اون موقع بزرگترین آرزوم این بود که پرواز کنم .
وااااااااای چه طبع ظریفی و چه روح لطیفی !
اصلا بی خیال !
می خوام برم مهد کودک .
می خوام با خیال راحت سرلاک و شیشه شیر بخورم .....